که من اندوه بی پایانم بدون تو...



سلام جانانم!
فکر کنم در آفرینش من اشتباهی رخ داده است! من باید مرد میشدم! آخر من همانقدر که قول میدهم پای قولم می ایستم! آخر من همانقدر که یک مرد باید مسئولیت پذیر باشد مسئولیت پذیرم! آخر من دوست دارم موهای معشوقم را نوازش کنم! آخر من دوست دارم تمام و کمال از معشوقم محافظت کنم! من باید مرد میشدم تا خوشبخت کردن زنی عاشق به دست من باشد آنوقت بود که برایش سنگ تمام میگذاشتم! هیچوقت دستش را رها نمیکردم هیچوقت چشمانش را اشکی نمیکردم! من باید مرد میشدم تا مردانه دوستداشته باشم تا نه دوست داشته شوم! آخر میدانی؟! من بی نهایت دوستداشته شدن را دوست دارم.

+ارادتمند تو_بلوطت

سلام انار عزیزم! 
محبوبم جانانم! کار خوبی کردی که نیامدی! نه اینکه مشتاق دیدنت نباشم! نه! برعکس تو که باشی من همه چشم میشوم غرق میشوم از من چیزی نمیماند من همه تو میشوم و تو این را دوست نداری خوب میدانم! خبرم را داری؟ که انصراف داده ام؟ میخواهم دکتر بشوم میخواهم اگر حالت بد شد کاری باشد که از دستم بربیاید میخواهم برایت آن دوربینی که میخواهی را بگیرم میخواهم . بماند! بقیه اش بین خودم و خدای خودم است تو فقط خوب باش مرا بس است :)

سلام انارم امیدوارم دوراز من حالت خوب و کیفت کوک باشد! آخر میدانی حال من دوراز تو چندان تعریفی ندارد! مگر میشود صدایت بزنم و جوابی نشنوم و حالم خوب بماند؟! نه معلوم است که نمیشود! 
روزهای سختی را میگذرانم اما نه به سختیه تابستان گذشته! اینبار هم از پس همه ی سختی ها برمی آیم و دوباره روی دوپایم می ایستم! فقط قدری صبر میخواهد و دندان روی جگر گذاشتن!! از خودت بگو برایم! از بیست و دو سالگیه رو به پایانت بگو! هرچند اصلا بیست و دو ساله به نظر نمیرسی!! هربار چشمم به نگاه و سبیل های چخماخی ات در قاب گوشی میخورد قربان قد و بالایت میروم و کیلو کیلو قند در دلم آب میکنند! از خدا که پنهان نیست از تو چه پنهان امروز بعداز چندین ماه به رسم گذشته هاییکه خیلی دور به نظر میرسند لبهایم را به ال سی دی چسباندم، چشمانم را بستم و به خیال لبهایت بوسیدمت :) 

سلام جانا!
نمیدانم تو هم مرا احساس میکنی یا نه اما اگر نگرانم شدی باید بگویم که امروز ام آر آی دادم! نه نه هنوز معلوم نیست که چیز خاصی باشد یا نه خودت که دکتر ها را بهتراز من میشناسی از هر کاهی کوه میسازند و وقت آدم را میگیرند! خلاصه که اگر میپرسی از یک تا ده باید بگویم هیچ :) 
به یاد پارسال افتادم! وقتی بهانه ی بیماری ات را آوردی و ترکم کردی روز و شب با خدا نجوا میکردم که کاش مریضم کند! توموری سرطانی آسمی تشنجی حداقل!! هرچیزی که بتواند جلوی رفتنت را بگیرد و هردو مریض یا هردو سالم باشیم! جانانم نمیدانستم کسی که بخواهد برود میرود با هربهانه ای :)



آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها